... یاد من باشد

Sunday, March 26, 2006

رحمن، نقاشی بود در خیابان نقش جهان. دستانی توانا داشت و چون اراده می کرد مرده را جان میداد. به گمانم که چندیست مرده است. در مترو که می آمدم زنی را دیدم به همراه پسر بچه 7-8 ساله اش که به مسافران التماس می کرد تا شب عید ازش زعفران بخرند و من خود با گوش هایم شنیدم که از به خواب رفتن رحمن می گفت و زنی دیگر به او گفت که رحمن مرده است. امید هم مرد و آرزو بر سر مزارش پرپر شد اما باز هم رحمن نیامد و من پیش خود اندیشیدم که او مرده است!!؟

Monday, March 20, 2006

نوروزتان پیروز

سال نو گشت به ياران كهن مژده دهيد .... كه بهار آمد و باغ آمد و گل آمد و عيد
سال نو گشت و به آيين كهن ميبايد ... خدمت دوست شد و دست ارادت بوسيد
خوب تا 6 ساعت دیگه رسما وارد سال جدید می شیم. سالی که گذشت پر بود از اتفاقای جورواجور. اتفاقایی که شاید، نه! حتما یک جایی تو سرنوشت من و کلی آدم دیگه موثرند. بذار یک مروری بکنم: کنکور ارشد و کلی استرس و قبولی، اعتراف می کنم که با اینکه اولش از اینکه شریف قبول نشدم خیلی دپرس شدم اما الان خوشحالم که اینجام. یک عالم دوستای خوب و مهربون و دوست داشتنی توی دانشگاه و دنیای مجازی و واقعی پیدا کردم که خیلی هم دوستشون دارم. یک دوست قدیمی رو بعد از 10 سال دیدم. با تمام وجود انتظار رو تجربه کردم. از لحاظ عاطفی لحظات خوب و بد زیادی رو تجربه کردم. کلی پیاده خیابون گز کردم. زندگی رو با شرایط متفاوت تجربه کردم و انصافا خوب از عهده اش براومدم. درگیری های منطقی با خودم داشتم و فکر کنم بالاخره به نتیجه رسیدم. تعداد زیادی کتاب خوندم. و جامعه ایران هم که همانی بود که بود... خلاصه سال 84 با تمام خوبی و بدیش گذشت. و من یک سال بزرگ شدم!؟ اما راه درازی در پیش است تا رسیدن به آنچه باید. امیدوارم سال 85 برای همه ما سال سرشار از موفقیت و اتفاقای قشنگ و دوست داشتنی باشه. سال جدید سال سگه اما امیدوارم هیچ کس اخلاقش سگی نباشه و مثل سگ نه پاچه کسی رو بگیره نه کسی پاچه ش رو بگیره، امیدوارم مثل سگ به هم دروغ نگیم اما مثل سگ به هم وفادار باشیم. و نهایتا اینکه یک سبد پر از خنده و شادی برای همتون آرزو می کنم. عیدتون مبارک

Thursday, March 16, 2006

دلم گرفته، دلم می خواد با یکی حرف بزنم، مسنجر رو باز می کنم و رو اسمت کلیک می کنم، لینک هفت سینی رو که دیروز یک دوست برام گذاشته بود برات میفرستم و پیش خودم می گم ایشالا باشه، می دونم اگه باشی و کار نداشته باشی و حال حرف زدن داشته باشی جواب میدی. شکلک پایین صفحه که نشون میده در حال تایپ کردنی ظاهر میشه، پس هستی. حرف می زنی و من سعی می کنم انرژی مثبت بدم، این روزگارم خنده داره ها، می گم امیدوار باش، می گم برات دعا می کنم، یادم میاد که من از دعا نتیجه ای نگرفتم اما چه اهمیتی داره مهم اینه که تو با این حرف من انرژی مثبت می گیری. بهم میگی برو حرم برام نذر کن و من تو ذهنم می چرخه که " من که از نذر کردن به جایی نرسیدم " و برات می نویسم اما همشو پاک می کنم نه اینا مهم نیست مهم انرژی مثبته و می نویسم " باشه میرم " و قطره اشکی روی گونه ام می چکه. یاد دوستی میفتم که می گفت وقت سال تحویل برام دعا کن و من بهش لبخند زدم، یاد هم اتاقیم که پرسید" درسته که می گن دعای وقت سال تحویل حتما مستجاب میشه؟" و من یادم اومد که هر سال سر سفره هفت سین، موقع تحویل سال، دعاهام تکراری بوده و همین امسال بود که دیگه دعا نکردم. اما تو به اینا کاری نداشته باش اینا مربوط به من بودن برای تو دعا می کنم،بعد از یک سال حرم میرم و نذر می کنم که همیشه دل شاد باشی، خدا تورو دوست داره، مطمئنم. زود باهات خداحافظی می کنم، من امشب تماما منفیم، همین یک ذره مثبت رو هم با کلی تلاش نمی دونم از کجا آوردم. فقط 3 روز تا شروع سال جدید مونده و من هیچ انگیزه ای برای شروعش ندارم، هیچی

Monday, March 13, 2006

پیش به سوی ایرانی آباد و آزاد

سه شنبه 16 اسفند، جشن چهلمین سال تاسیس دانشگاه شریف. کلی استاد و پیشکسوت و آدمای گنده اومدن از جمله پرفسور رضا. دکتر سهراب پور ( رئیس دانشگاه) صحبت می کنه و از افتخارات دانشگاه می گه که یکیش اینه!!! که کلی از دانشجویان ما که خیلی هم حالیشونه در دانشگاه های خارج از ایران مشغول تحصیل هستند ویا دارای مدارج عالی علمی هستند و یک استادی چیزی هستند اونجا. حداد عادل هم اومده بود و مسلما مقام و منزلت ایشون بیشتر از پرفسور رضا بود
چهارشنبه، 8 مارس بود. روز جهانی زن. روز جهانی کتک خوردن زن ایرانی بوسیله پلیس حافظ امنیت و جان مردم
شنبه با یکی از رفقا که تو پژوهشکده نانودانشگاه شریف پی.اچ.دی می خونه صحبت می کردم، تازه از سمینار نانو که تو کیش برگزار می کردند اومده بود. می گفت کلی آدم از خارج دعوت کرده بودیم که حتی یکیشون هم نیومد. همشون 2-3 روز مونده به سمینار بهانه آوردن
بیشتر سایت های علمی که می شد ازشون مقاله گرفت بسته ست
امروز، یک شنبه، خواهرم زنگ زد به استاد گیتارش که بره پیشش، استادش گفت از طرف ارشاد اومدن گیر دادن کلاس رو تعطیل کردیم
می گم کم کم داریم به جاهای خوبی می رسیم انگار

Sunday, March 05, 2006

هفته ای که گذشت


چهارشنبه سوری واقعیت اکثر زندگی هاست

اثاث کشی از طبقه سوم یک ساختمون تو قائم مقام به طبقه سوم یک ساختمون دیگه تو کچویی اونم بدون آسانسور، نتیجه اینکه عضله پات می گیره خوبم نمیشه

قیمت یک روسری: بازار قائم (تجریش) 8500، مرکز خرید ونک 9000، میلاد نور (شهرک غرب) 13500 پاساژ رضا( کنار بازار بزرگ) 7000 تومن

4شنبه تا شنبه، کنکور ارشد، دانشگاه تعطیل، اینترنت بی اینترنت

درکه، روز جمعه، با اینکه خیلی شلوغ و جواد بازاره اما اگر بخوای و دوستات پایه باشن خوش می گذره

بعد از کوه، شریعتی، ساندویچ سودا، کلی سوتی و کلی خنده

بدون اینترنت هم میشه زندگی کرد اما نه بیشتر از 3-4 روز

بچه بشین سر درس و مشقت، کمتر بگرد

سرماخوردگی از طریق یک چت ویروسی با یک دوست ویروسی

اون کدوم پرنده س که سبزه، سنگ می خوره و زیر زمین زندگی می کنه؟

و بالاخره اینکه امروز این وبلاگ یک ساله شد