مرا پیدا کن
چه پرم امشب و تمام این شب ها و این روزها
چه پرم از خواستن، بودن
پر از خواستن بودن
و تو نبودی، نیستی
اکنون اینجایم، لبریز از اشک و خالی از خود
اینجا بر صندلی شماره 5 یا 6؟! نشسته ام
کنار تو
سرم را بر شانه ات تکیه می دهم
چشمانم را می بندم
حالا دیگر صدای بازیگران هم مبهم است و گنگ
دور می شوم، کجا؟
نمی دانم
خودم را گم کرده ام! روحم مرا جا گذاشته است اینجا
روح سرگردان، سرکش و آزادم
روح لطیف و حساسی که مرا به جای همه کسانی که می رنجانندش مجازات می کند
به مسلخ می بردم، به صلابه ام می کشد، در شهر می چرخاندم
تبعیدم می کند
تنهایم می گذارد، از من دور می شود و جا برای دلتنگی می گشاید
عاطی، عاطی جون
چشمانم را می گشایم، نگاهت می کنم
خوبی خانم؟ کجایی؟
اوهوم خوبم، هستم
و می دانم که تو میدانی که نیستم
خوب نیستم، اینجا نیستم
می دانی!؟
مرا گم کرده ای. در کوچه پس کوچه های این شهر خاکستری؟ شهر گناه؟
نه
من اینجایم. جسمم اینجاست، روحم اما
آن را دزدیده اند
کجا؟
در عرف، در دنیای دروغ، دورویی، بیزاری
در دوستی های دروغین، روشنفکری های مبتذل
روح من گم شده است
روح من در پس پشت ممنوعیت ها و خودخواهی ها گم شده است
تو اما
مرا در آغاز یافتی و اکنون در نیمه راه گمم کرده ای
تو مرا در میان نگرانی ها و آشفتگی هایت گم کرده ای
در بلاتکلیفی ها و ترس هایت
آری تو مرا گم کرده ای
این بار پیشانیم را نبوسیدی
و این محکم ترین دلیل است برای تصدیق حرفم
دستت را دور شانه ام حلقه می کنی، بازویم را می فشاری
و من آرزو می کنم
ایکاش
پایان این فیلم پایان دنیا بود
چه پرم از خواستن، بودن
پر از خواستن بودن
و تو نبودی، نیستی
اکنون اینجایم، لبریز از اشک و خالی از خود
اینجا بر صندلی شماره 5 یا 6؟! نشسته ام
کنار تو
سرم را بر شانه ات تکیه می دهم
چشمانم را می بندم
حالا دیگر صدای بازیگران هم مبهم است و گنگ
دور می شوم، کجا؟
نمی دانم
خودم را گم کرده ام! روحم مرا جا گذاشته است اینجا
روح سرگردان، سرکش و آزادم
روح لطیف و حساسی که مرا به جای همه کسانی که می رنجانندش مجازات می کند
به مسلخ می بردم، به صلابه ام می کشد، در شهر می چرخاندم
تبعیدم می کند
تنهایم می گذارد، از من دور می شود و جا برای دلتنگی می گشاید
عاطی، عاطی جون
چشمانم را می گشایم، نگاهت می کنم
خوبی خانم؟ کجایی؟
اوهوم خوبم، هستم
و می دانم که تو میدانی که نیستم
خوب نیستم، اینجا نیستم
می دانی!؟
مرا گم کرده ای. در کوچه پس کوچه های این شهر خاکستری؟ شهر گناه؟
نه
من اینجایم. جسمم اینجاست، روحم اما
آن را دزدیده اند
کجا؟
در عرف، در دنیای دروغ، دورویی، بیزاری
در دوستی های دروغین، روشنفکری های مبتذل
روح من گم شده است
روح من در پس پشت ممنوعیت ها و خودخواهی ها گم شده است
تو اما
مرا در آغاز یافتی و اکنون در نیمه راه گمم کرده ای
تو مرا در میان نگرانی ها و آشفتگی هایت گم کرده ای
در بلاتکلیفی ها و ترس هایت
آری تو مرا گم کرده ای
این بار پیشانیم را نبوسیدی
و این محکم ترین دلیل است برای تصدیق حرفم
دستت را دور شانه ام حلقه می کنی، بازویم را می فشاری
و من آرزو می کنم
ایکاش
پایان این فیلم پایان دنیا بود