... یاد من باشد

Saturday, February 24, 2007

مرا پیدا کن

چه پرم امشب و تمام این شب ها و این روزها
چه پرم از خواستن، بودن
پر از خواستن بودن
و تو نبودی، نیستی
اکنون اینجایم، لبریز از اشک و خالی از خود
اینجا بر صندلی شماره 5 یا 6؟! نشسته ام
کنار تو
سرم را بر شانه ات تکیه می دهم
چشمانم را می بندم
حالا دیگر صدای بازیگران هم مبهم است و گنگ
دور می شوم، کجا؟
نمی دانم
خودم را گم کرده ام! روحم مرا جا گذاشته است اینجا
روح سرگردان، سرکش و آزادم
روح لطیف و حساسی که مرا به جای همه کسانی که می رنجانندش مجازات می کند
به مسلخ می بردم، به صلابه ام می کشد، در شهر می چرخاندم
تبعیدم می کند
تنهایم می گذارد، از من دور می شود و جا برای دلتنگی می گشاید

عاطی، عاطی جون
چشمانم را می گشایم، نگاهت می کنم
خوبی خانم؟ کجایی؟
اوهوم خوبم، هستم
و می دانم که تو میدانی که نیستم
خوب نیستم، اینجا نیستم
می دانی!؟
مرا گم کرده ای. در کوچه پس کوچه های این شهر خاکستری؟ شهر گناه؟
نه
من اینجایم. جسمم اینجاست، روحم اما
آن را دزدیده اند
کجا؟
در عرف، در دنیای دروغ، دورویی، بیزاری
در دوستی های دروغین، روشنفکری های مبتذل
روح من گم شده است
روح من در پس پشت ممنوعیت ها و خودخواهی ها گم شده است
تو اما
مرا در آغاز یافتی و اکنون در نیمه راه گمم کرده ای
تو مرا در میان نگرانی ها و آشفتگی هایت گم کرده ای
در بلاتکلیفی ها و ترس هایت
آری تو مرا گم کرده ای
این بار پیشانیم را نبوسیدی
و این محکم ترین دلیل است برای تصدیق حرفم


دستت را دور شانه ام حلقه می کنی، بازویم را می فشاری
و من آرزو می کنم
ایکاش
پایان این فیلم پایان دنیا بود

Friday, February 16, 2007

بدون شرح


Thursday, February 08, 2007

تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟

دو هفته پیش، چهارم بهمن، بعد از20 و اندی روز سرو کله زدن با یک عالم جزوه و کتاب و امتحان، چادر چاقچول کردم و به قصد دیدار خانواده و استراحت و بدر کردن خستگی امتحانات از تن راهی شهر مقدس گردیدم. چه خیال ها که نداشتم: 10 روز اقامت در منزل به صرف خواب و غذای گرم و مطالعه کتاب های خوانده نشده و دیدن فیلم های قرض گرفته شده از آرشیو یکی از دوستان و البته نگاهی به مقاله پروژه ی پایان نامه و زدن طرح های سفارش شده و ... القصه قم آمدن همان و روز اول را با سردرد به سر بردن تا شب همان. روز دوم صبح مادر گرامی با دل درد و حال تهوع از خواب بیدار گردید و بعد از ساعتی درد آنچنان به کنجش گذاشت و فشارش سیر صعودی طی کرد که راهی بیمارستان گردیدیم و دکتر جراح را که از اقوام بودند ندا دادیم که بشتاب که اوضاع بس وخیم است. از آنجا که بیمارستان های شهر علما بسی مجهز می باشند قرص زیر زبانی جهت پایین آوردن فشار و آمپول پتدین جهت کاهش درد در بیمارستان موجود نبود و در بیمارستان خصوصی چون روز جمعه بود دکتر سونوگرافی و پزشک قلب جهت مشاوره در منزل به استراحت مشغول بودند. البته که کسی روز جمعه مریض نمی شود اگر هم بشود مقصر خودش است و می تواند سر بر زمین گذارد و شر کم کند. خلاصه آنکه مادر عزیز را بستری نمودیم و فردا جهت انجام یک عدد سونوگرافی 3 بیمارستان را زیر پا گذاشتیم تا در ساعت 2:20 روز شنبه ایشان جهت خارج نمودن کیسه صفرا و مشتی سنگ و شن موجود در آن راهی اتاق عمل گردید. اینگونه شد که بنده طی 72 ساعت در بیمارستان 6 ساعت به استراحت پرداختم و پس از مرخصی تا اکنون همانطور که مشغول خوردن و خوابیدن هستم و چند نفر ملازم بادم را می زنند تا خستگی امتحانات از تن بدر کنم مشغول شستن و پختن و سابیدن و پرستاری و صد البته پذیرایی از قشون 200 نفره اقوام که دسته دسته جهت عیادت تشریف می آورند نیز می باشم. قدیمیان ضرب المثلی نیک بکار می برند که بدبختی که باز آید، گ... وقت نماز آید، حکایت ماست که در این بین همشیره کوچکترمان که امسال کنکوری می باشد چند روزی ست دچار این آنفولانزایی گردیده که هرکس را گرفته تا یک ماه رهایش نکرده و در رختخواب انداخته. آری این بود شرح ماوقع 15 روز استراحت و تعطیلی من در منزل