چشم ها و حرف ها
جوانک از خواب بیدار شد. از باده ای که از شب پیش مانده بود جرعه ای نوشید و خرقه اش را به دور خودش پیچید, می دانست تا چند ساعت دیگر با رسیدن خورشید به سمت الراس آسمان, هوا چنان گرم می شود که نمی تواند گوسفندان را در دشت به پیش براند. در این ساعت تابستان تمام مردم اسپانیا می خوابند.گرما تا شب ادامه می یافت و مجبور بود در این مدت خرقه اش را حمل کند. با این وجود هرگاه به فکر شکوه از وزن این بار می افتاد, به یاد می آورد که به دلیل وجود همین خرقه سرمای بامداد را احساس نکرده است. سپس اندیشید: همیشه باید برای تغییرات آب و هوا آماده بود. و با قدردانی, سنگینی خرقه اش را پذیرفت
یکی از مزایای نمایشگاه, آشنایی من با کارهای زیبای ایمان ملکی بود که نقاشی بالا با نام " فال حافظ " یکی از آثار فوق العاده ایشونه که برنده جایزه جهانی شده است. این آشنایی برای من که دنبال یک استاد نقاشی می گشتم تا کارم رو پیشش ادامه بدم خیلی هیجان انگیز بود. کلاسهای فوق که شروع بشه و برم تهران در اولین فرصت می رم سراغ کلاسهاش, فقط امیدوارم از اونایی نباشه که کلاسهاش هوار تومانه, چون بنده در راستای حس استقلال طلبیم دوست ندارم زیاد از لحاظ مالی وابسته به خانواده باشم. بعد اگه کلاساش گرون باشه یا باید بی خیال کلاس بشم یا بی خیال حسم. دومی که ممکن نیست پس مجبور میشم بی خیال ادامه نقاشی پیش یک استاد خوب بشم که این اصلا خوب نیست
به ظرافتی که تو این اثر به کار رفته دقت کنید. گلیم زیر پای دخترک, برجستگی رگهای دست و پا, ترک دیواره های پشت بام, ساختمان های پشت سر و حتی لب پاچه شلوار لی دخترک که تو گذاشته شده و ریش ریش شده. اما گذشته از تمام ذوق, هنر و ظرافتی که دستان هنرمند روی بوم پیاده کرده, آن چیزی که من رو جذب خودش کرد اون حسی بود که چشمان دخترک نشسته روی گلیم به آدم منتقل می کنه. چشمهایی که با آدم حرف می زنه. دوست دارم قبل از اینکه من حس خودم رو بگم, بدونم هرکدوم از شما چی توی این چشمها می بینید؟