کافه چی
زن میپرسه: زنگ زدی اداره برق؟ بعد رو به من میگه: آخه کابل برق کوچه مشکل داره و باعث شده در خونمون هم برق داشته باشه
مرد جواب میده: نه زنگ نزدم
زن: این دیگه شوخی نیست. برادر علی آقا هم همینطوری مرد دیگه
مرد: سرنوشت آدم هرچی باشه همون میشه
زن: وا این حرفا چیه؟ اگه اینطوره یک چاه جلو پاته چشماتو ببند برو جلو بگو اگه سرنوشتم باشه میفتم توش. خدا به آدم عقل داده
من به زن میگم: خوب چرا خودت زنگ نزدی؟
میگه: آخه دیشب که فهمیدیم آقای احمدی همسایمون با حمید و این آقا(اشاره به شوهرش میکنه) ایستاده بودن. مَردن مثلا
میگم: خوب چه ربطی داره کارش یک تلفن زدن بوده
میگه: این کارا به من ربطی نداره. تا وقتی مرد خونه هست که این کارا به زن نمیرسه
و من پیش خودم فکر میکنم اگه تو جامعه ما زن ناتوان و ناچیز شمرده میشه, اگه حق و حقوقش پایمال میشه, اگه تعریف جامعه ما از زن یک موجودیه که وظیفه اش از صبح تا شب شستن و پختن و روفتنه و هیچ کار دیگه ای رو نمیتونه از عهدش بربیاد, کی مقصره؟ چی باعث شده زنها خودشون هم اینطوری فکر کنن؟ آیا واقعا ناتوانن؟ که البته تجربه نشون داده اینطور نیست. آیا این دنیای مردسالار ماست که باعث شده این دیدگاه در خود زنان هم القا بشه؟ برفرض هم که اینطور باشه حالا چی؟ تا الان نمیذاشتن چاه جلوی پاشون رو ببینن اما حالا که دیدن چرا خودشون چشمهاشون رو میبندن؟ یا یک عده هم که به خیال خودشون باز میکنن حق وحقوق خودشون رو به این میدونن که پا جای پای مردان بذارن و اینطوری تایید کنن که ما خودمون هیچیم. اینطوریه که وقتی یک عده هم به صورت معقول صحبت از احقاق حقوق زن میکنن با پوزخند و تمسخر مواجه میشن. نمی خوام همه تقصیرها را گردن خود زنها بندازم که مسلمه که اینگونه هم نیست اما بی تقصیر هم نیستن