... یاد من باشد

Monday, March 28, 2005

دل نوشت

... روزگار غریبی ست نازنین, روزگار غریبی ست نازنین

Friday, March 25, 2005

تبریک

ایران ایران دیدید دید! تبریک تبریک! بالاخره نمردیم و دیدیم یک بار ایران کارش به اما و اگر نکشید. دستشون درد نکنه. ولی خداییش اگه میباختن با این همه تبلیغاتی که تو این 2-3 هفته تلویزیون کرد خیلی ضایع بود. این فوتبال یک درس اخلاقی هم داشت اونم اینکه یادمون باشه از این به بعد اگه مشکلی داشتیم یک "امامزاده سید هاشم اردکان" هست که خیلی حاجت دهندست! این اخلاقی بود؟!خلاصه که بازم مبارک باشه. شادیهای نوروزیتون دوبله

Monday, March 21, 2005

بهار

بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
بشادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن
عید همه مبارک! امیدوارم سال جدید سال شادی برای همه باشه و کبک همه خروس بخونه. موقع تحویل سال داشتم فکر می کردم یعنی میشه یک زمانی برسه که دم عید هیچ چشمی گریون نباشه, هیچ بچه خیابونی وجود نداشته باشه, هیچ زنی مجبور نباشه برای امرار معاش هر کاری بکنه, هیچ آدم بی گناهی تو زندان نباشه و ... یعنی میشه!؟ یادش بخیر دوران بچگی خالی از هر دغدغه فکری آزاد و رها, بهار برامون معنای دیگری داشت. پدر بزرگ و مادر بزرگ و سفره های طویلی که برای ناهار و شام انداخته میشد, همه دور هم, بازیها و شیطنتهای کودکانه و مزه مز ه کردن طعم عیدی گرفتن, اصلا بوی بهار یک جور دیگه بود. شما بوی بهار رو حس می کنید؟ واقعا بوی دیروز با امروز فرق داشت یا تفاوتش مثل روزهای دیگه در حد همون گذر ایام بوده؟ می دونید به نظر من تفاوتش در بهانه های کوچکی برای شاد زیستن و شاد کردنه حتی اگه چند دقیقه باشه و یک فرصتی که به خودمون بدیم که ببینیم تو این یک سالی که گذشته چه کارایی کردیم و چقدر از خودمون راضی هستیم خلاصه اینکه یک چرتکه ای بندازیم ببینیم چقدر کاسب بودیم دیگه.حالا بگذارید یک آرزو برای همتون بکنم
سال و فال و مال وحال واصل و نسل وتخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بردوام
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام
*
اینم از فال حافظ من که موقع تحویل سال گرفتم
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت
.
.
.
بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند
کانکس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
*
حالا به نظرتون تعبیرش چیه؟
می خواستم لینک آهنگ "هفت سین" فرهاد رو بگذارم هرچی گشتم پیدا نکردم اگه کسی لینکشو می دونه بگه خوشحال میشم. خوب دیگه ایام خوشی داشته باشین

Thursday, March 17, 2005

پیشرفت

میگم ما چقدر پیشرفت کردیم خودمون خبر نداریما. "صاد ق هدایت" تو کتاب "اصفهان نصف جهان" نوشته:( قم- شهر مرده ها, عقربها, گداها و زوارها ) در مورد مرده هاش که والا, این جمله شایع بین مردم قم هست که صادرات قم آخونده و وارداتش مرده حالا خودتون قضاوت کنید دیگه البته حتما می دونید که چون حداقل 6تا از 7 در بهشت تو قم باز میشه هرکسی در این شهر مقدس! خاک بشه یک راست میره تو بهشت. حالا جوگیر نشین یکوقت ها (ببخشید من اهل این تعارفاتِ بعد 120 سال و اینا نیستم همه می میریم دیگه) خلاصه هم جا نداریم هم گرونه اگه مایه داری بیا. ولی به نظر من اگه خیلی دلت قلمان و حوریه می خواد می ارزه چند میلیون خرج کنی چون تضمینیه. ;) زوار هم که دیگه از ترک و عرب و بلوچ و کرد و ... هرچی دلتون بخواد پیدا میشه, شهر فرنگه. حالا اینکه چطوری زیارت میکنن خودش قضایا داره. در مورد گدا, من واقعا نمی دونم نتایج کدوم دوره تاریخیه, که اینقدر تو کل مملکت ما گدا زیاد شده چون تا اونجایی که من میدونم تکدی گری در دین زرتشت گناه محسوب میشده. اما خداییش عقرب دیگه نداره! نه بابا خیلی پیشرفت کرده این شهر نسبت به 60-70 سال پیش. یک جای دیگه تو همین کتاب نوشته: (چیزی که باید از آن جلوگیری شود خطر تریاک, الکل و ناخوشی است. نفوذ زیاد روحانیون مانع از پیشرفت جوانان شده و مردم را به غم و غصه و سوگواری واداشته. تا چند سال پیش آواز مردم نوحه بود و ... و نتیجه آن تریاک و الکل وسفلیس) حالا خودتون مقایسه کنید دیگه! نه بابا کل مملکت پیشرفت داشته!

شما میدونستین یکی از این آقایون روحانیون اوایل انقلاب دختر خودش رو بخاطر داشتن عقاید کمونیستی اعدام میکنه!؟ البته منم فقط
شنیدم. حتما حکم ارتداد مدیار رو هم شنیدید دیگه! یکی نیست به اینا بگه مگه تو قرآن نگفته در دین اجباری نیست و شما آزاد هستین انتخاب کنین منتها با تفکر؟ حالا این حکم ارتداد رو از کجا در آوردن اینا!؟ هر چند تا وقتی که ما ملت اینقدر نسبت به دینمون تعصبی نگاه بکنیم و این علما رو هم نماینده خدا رو زمین بدونیم آش همین آشه و کاسه همین کاسه. اما خوب نباید ناامید شد
در پشت چارچرخه فرسوده ای, کسی
خطی نوشته بود: "من گشته ام نبود
تو دیگر نگرد, نیست!"

این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست
چون دوست در برابر خود می نشاندمش
تا عرصه بگوومگو می کشاندمش
در جستجوی آب حیاتی؟ در بیکران این ظلمات آیا؟
در آرزوی رحم؟ عدالت؟ دنبال عشق؟ دوست؟
ما نیز گشته ایم
و آن شیخ با چراغ همی گشت آیا تو نیز چون او انسانت آرزوست؟

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان
ما را تمام لذت هستی به جستجوست
پویندگی تمامی معنای زندگیست
هرگز
"نگرد!نیست"
سزاوار مرد نیست

فریدون مشیری



Monday, March 14, 2005

باران

ناتاناییل ای کاش "اهمیت" در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن مینگری *

" مایده های زمینی "

خوب دیگه کم کم بهار داره میاد, چقدرم پر سروصدا, این چند روز حسابی بارون اومد. من عاشق بارون و خیس شدن زیر بارونم. بوی نم بارون تازه و مستم میکنه, سرشار از شور و عشق و زندگی. اینجور مواقع کلی حسم برانگیخته میشه میرم برای خودم گل میخرم, انگار که تازه متولد شده باشم, مثل پریروز. و همیشه یاد این شعر سهراب که

چشمها را باید شست, جور دیگر باید دید

چترها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید جست

...

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است

رختها را بکنیم

آب در یک قدمیست

الان هم دوباره بارون گرفته. میگن بهار فصل عاشق شدن, آخه خواهر من برادر من عشقم مگه نون و آب میشه برای آدم ;) , ولی خوب عیبی نداره عزیز دل برادر نه ببخشد خواهر حالت رو بکن اما زیاده روی نکن. حالا جدا از شوخی در تاریخ و روایات آمده است که " روزی ماری به پزشکی مراجعه کرد و گفت: ایها الحکیم چندیست به افسردگی دچار گشتمی. حکیم حاذق پرسید: به چه علت؟ جناب مار فرمودند: زیرا به تازگی دریافته ام که مدتهای مدیدی عاشق شلنگ همسایه گردیده بودمی." حالا منم همیشه به دوستان و حالا به شما توصیه میکنم اگر هم خواستین عاشق بشین مواظب باشین دیگه. این هم گزارش آغاز سال جهانی فیزیک

Wednesday, March 09, 2005

تنهایی

چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی

!چقدر هم تنها

خیال میکنم" دچار" آن رگ پنهان رنگها هستی
دچار یعنی
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک, دچار آبی دریای بیکران باشد
خوشا بحال گیاهان که عاشق نورند
ودست منبسط نور روی شانه آنهاست

"سهراب سپهری"



در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی

این یکی رو یادم نیست از کیه. راستش چند روزیه حسابی دلم گرفته هرچقدرم سعی میکنم با بی خیالی ردش کنم نشده اصلا هم دلم نمی خواد به حرفاش گوش کنم که ببینم چشه مشکل خودشه باید خوب بشه چاره دیگه ای هم نداره.دلمو میگما! من تنها بودن رو دوست دارم اما تنهایی اگرچه باعث بزرگ شدن میشه و این بزرگ شدن لذت بخشه, اما خیلی سخته. چرا ما آدما هممون یه جورایی تنهاییم؟ تنهایی با تنها بودن فرق میکنه
یه مطلبی نوشتم راجع به زنان ایران بعد یکدفعه همش پرید منم دیگه حوصله نوشتنش رو نداشتم شاید بعدا نوشتمش

Monday, March 07, 2005

لذت شجاعت

وقتی از هراس نمی هراسید احساس خوب پیدا می کنید
تصور لذت بردن از خوردن پنیر تازه شما را برای رسیدن به پنیر تازه کمک میکند
باورهای کهنه شما را برای رسیدن به پنیر تازه یاری نمی کنند

از کتاب چه کسی پنیر من را برد؟

چند روز پیش داشتم کتاب "چه کسی پنیر من را برد؟" را می خوندم از شخصیت "هاو" یاد گذشته خودم افتادم. قضیه اینه که تقریبا 4-5 سال پیش بالاخره چیزی را که می خواستم پیدا کردم اما بخاطر محدودیتهای فرهنگی و اجتماعی که تو جامعه ما بخصوص برای یک دختر وجود داره و دورنمای غلطی که متاسفانه در ذهن ما نسبت به برخی مسایل ایجاد شده, میترسیدم برای بدست آوردنش اقدام کنم. تا تقریبا یک سال و نیم پیش دقیقا شهریور سال 82 که بالاخره تصمیمم را گرفتم. من تواناییش را داشتم پس فقط کافی بود ترسم را کنار میگذاشتم. خوب اولش خیلی سخت بود, اصولا ساختار شکنی کار راحتی نیست, اولین کسانی که باید قانع میشدن خانوادم بودن که خوب خوشبختانه تا حد زیادی موفق شدم. اینطوری با غلبه بر ترسم قدم تو راهی گذاشتم که دورنمای واضحی ازش نداشتم اما برام مهم بود. خوب خیلی سخت گذشت اما خیلی خوب بود. راستش اون چیزیو که میخواستم بدست نیاوردم اما در عوض خیلی چیزا یاد گرفتم و مهمتر اینکه خیلی بیشتر از قبل خودم و توانایی هام را شناختم و باز مهمتر از اون اینکه وقتی فکر میکنم که
با توجه به موقعیتم تونستم کاری را انجام بدم که کمتر کسی تواناییش را داره, از شجاعت خودم لذت میبرم. یک لذت ناب. یک چیزی که تو غلبه من بر ترسهام خیلی موثر بود تنهایی و تفکراتم در تنهاییم بود. تو اون چند سال تا قبل از تصمیم گیریم خیلی بهم سخت گذشت, فکر کنید آدم اون چیزی که می خواد جلوی روش باشه اما نتونه داشته باشدش اما فکر میکنم شاید اونها هم لازم بودن تا الان به اون تفکری که رسیدم معتقد باشم. تجربه است دیگه

Saturday, March 05, 2005

من هم اومدم

بالاخره بعد از مدتهای مدید وبلاگ خوانی منم حس وبلاگ نویسیم برانگیخته شد. البته خیلی وقته که بدلیل همنشینی با دوست ناباب منظورم همین کامپیوتر عزیزه به این راه خلاف کشیده شدم اما درس و مشغله اجازه نمیداد در خدمت باشیم. خوب دوستانی که منو میشناسن و اینجا میان که هیچ اما اونایی هم که منو نمیشناسن فکر نکنم برای خوندن مطالب نیازی به شناختن من داشته باشن ضمن اینکه به مرور با نوشته هام منو میشناسن دیگه. دیگه عرض کنم خدمتتون که مطالب اینجا قرار نیست حول موضوع خاصی بچرخه بیشتر میخوام اون چیزایی رو که تو ذهنمه بنویسم تا هم بعدها یادم بمونه که چی بودم هم اینکه از شما دوستای عزیزی که میایین این مطالبو میخونین و البته کامنت هم که میذارین چیز یاد بگیرم. فکر کنم برای اولین پست بسه دیگه.