... یاد من باشد

Monday, April 25, 2005

رگبار نوبهاری

از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه, ای خدای قادر بی همتا
***********************
میگه میدونم فلان موقعیت شغلی که بهم پیشنهاد شده خیلی خوبه ها اما چون پیشنهاد از طرف فلانی بوده که خیلی ادعاش میشه دوست ندارم قبول کنم. میگه میدونم مامان و بابام درست میگنا اما اگه بپذیرم احساس میکنم استقلالم رو از دست دادم آخه باید یه جوری بهشون ثابت کنم که من خودم بزرگ شدم و میتونم راه رو از چاه تشخیص بدم. میگه از این دختره همکارم خوشم میادا میدونم بیشتر معیارهای منو داره اما چون بهم گفته که از من خوشش میاد پام نمیکشه جلو برم آخه میخواستم من پیشنهاد دهنده باشم, بابا پسری گفتن دختری گفتن. میگه میدونم اگه فلان کار رو انجام بدم با احتمال زیاد برام گرون تموم میشه اما چون این جامعه کوفتی منو ازش منع میکنه می خوام انجامش بدم تا به این مردم بفهمونم که منم آره! میگه این غرورلعنتی آخرش کار دستم میده اما نمیدونم چه کارش کنم!؟ بهش میگم ببین عزیز من نتیجه این کاری که تو میکنی اثبات بزرگ شدن و فهمیدن و استقلال و مردونگی و ... نیست. میدونم گاهی وقتها پدر مادرا زیاده روی میکنن یا بعضی آدما خیلی حرص درآورن اما اینکه تو میدونی درسته و ... این اسمش لجبازیه اونم نه با مامان بابا و دوست و همکارو جامعه بلکه لجبازی با خودته. دودشم بیشتر از هر کس تو چشم خودت میره. غرور اصلا چیز بدی نیست تازه اگه بجا باشه خیلیم خوبه اما امان از روزی که غرور بیجا و غلط چشم آدم رو کور کنه اونوقت هم خودشو بدبخت میکنه هم اونایی رو که باهاش وابستگی دارن
*
رو که نیست, سنگ پای قزوینه. حالا باز خوبه مثل قبل نگفته پسرم اختلال روانی داره. دانشجوی مملکت هم سوالی پرسیده ها!!! از خود طرف می پرسه تو تروریستی؟ اونم حتما میگه بله دیگه
***********************
چون سنگ صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه سبز نوازش است
با برگهای مرده هم آغوش می کنی
پ.ن: هر دو شعر بالا قطعاتی از اشعار "فروغ فرخزاد" میباشد

6 Comments:

  • At 10:34 PM, Blogger Yao said…

    اه! به به !خوب حالا خبریه؟

     
  • At 11:32 PM, Blogger عاطفه said…

    ببخشید!!!؟ چه خبر؟

     
  • At 6:14 AM, Blogger Pezhman said…

    شما عادت دارید پسرها رو همش نصیحت کنید؟ خیلی برام مهمه بدونم

     
  • At 10:55 AM, Blogger عاطفه said…

    نه. اتفاقا اصلا از نصیحت کردن خوشم نمیاد. من فقط به کسی که باهام مشورت کنه تا جایی که بتونم کمک فکری میدم. چی باعث شد اینطوری فکر کنی؟

     
  • At 9:35 PM, Anonymous Anonymous said…

    ببخشید -مزاحم شدم که این "ها" جا افتاده تو اولین مصرع شعر آخر را که معرف حضور هست همینجوری یه جا دستشو بند کنین.
    این دفه که میخواستی بیای راستی یه ندا بده بابا-باشه؟

     
  • At 10:43 PM, Blogger عاطفه said…

    نرگس جان, عزیزم جایی از شعر "ها" نداره. حتما خبرت میکنم

     

Post a Comment

<< Home