... یاد من باشد

Saturday, June 25, 2005

فردا هم روز دیگری ست

کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار چیزی مجرد است که در انزوای باغچه پوسیده ست
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ما در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه می کشد
و حوض خانه ما خالی ست
پدر می گوید: از من گذشته است
من بار خود را بردم
و کار خود را کردم
و در اتاقش از صبح تا غروب
یا شاهنامه می خواند
یا ناسخ التواریخ
پدر به مادر می گوید
لعنت به هرچه ماهی و هرچه مرغ
وقتی من بمیرم دیگر
چه فرقی می کند که باغچه باشد
یا باغچه نباشد
مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
در آستان دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیز
دنبال جای پای معصیتی می گردد
و فکر می کند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد
برادرم به باغچه می گوید قبرستان
برادرم به اغتشاش علف ها می خندد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه می داند
او نا امیدیش را هم
مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش
همراه خود به کوچه و بازار می برد
و خواهرم که دوست گل ها بود
و حرف های ساده قلبش را
به جمع مهربان و ساکت آن ها می برد
او خانه اش آنسوی شهر است
او در میان خانه مصنوعیش
با ماهیان قرمز مصنوعیش
و در پناه عشق شوهر مصنوعیش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی می خواند
و بچه های طبیعی می سازد
من از زمانی
که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصویر بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود

فروغ فرخزاد

*
یک سال پیش، حضور سربازان چکمه پوش و تانک های زره پوش را در شهر، خواب دیدم. می ترسم از اینکه خوابم تعبیر شود. در این چند شب کابوس دست از سرم برنمی دارد. گفتی من را با این مردم نسبتی نیست، من را نیز. اما با انسانهایش چرا. با کودکانش نیز، وبا آنان که برای آزادگی و انسانیت نوشتند، فریاد زدند، کتک خوردند، حبس کشیدند، آب شدند و مردند.مرا با اینان نسبت است و می دانم که تو را نیز هست
از شنیدن و خواندن و گفتن این همه اما و اگر وشاید خسته ام. فردا هم روز دیگری ست. و راهی دراز در پیش. باید محکم بود و پرانرژی و امیدوار. باید کار کرد، کار
پ.ن: می دونم که تو جدی نگفتی این حرف رو اما من گفتم برای اونایی که واقعا خودشون رو از همه جدا می دونند

8 Comments:

  • At 11:57 PM, Blogger مهدی said…

    نتیجه منطقی از این انتخابات: فرهنگ دروغ پرور روشن فکر ستیز ایرانی به هیچ وجه غنی نیست (حتی در مقایسه با قبیله های تکامل نیافته و چه بسا منقرض شده جنگل های آمازون)

     
  • At 1:34 AM, Anonymous Anonymous said…

    salam Ati khanoom
    ziadi badbini...ray be ahmadi nejad alaki naboode ke zood oon khanoomo mesal mizani
    shoma engar dar matne jame'e nisti
    ....
    moteassefam

     
  • At 11:51 AM, Anonymous Anonymous said…

    همینقدر که در میدان ایستاده باشی / حتی بی شمشیر / بی سلاح / دور نظامیان هم سرخواهد آمد / بسیار زودتر از آن که می پنداریم! / هنوز بسیار کسان هستند که به فکر باغچه اند و گل ها! / آوازهایی در راهند.

     
  • At 12:15 PM, Blogger عاطفه said…

    آقا مصطفی من نگفتم رای به احمدی نژاد الکی بوده، اتفاقا شعری که نوشتم بیانگر خیلی از دلایل هست. من اتفاقا چون در متن جامعه هستم و آدم ها را می بینم این ها رو می گم. نفهمیدم منظورت کدوم زنه؟ مادری که سجاده نشینه یا دختری که برای امرار معاشش مجبور به تن فروشیه؟ نمی گم اینا همه دلایله اما قسمتی از اونهاست. ضمنا من امیدوارم که دوران زیاد بدی نباشه. فردا هم روز دیگریست

     
  • At 4:24 PM, Anonymous Anonymous said…

    salam Ati khanom
    avvalan manzooram oon khanoomie ke migi be khatere shoharesh ray dad
    dovvoman 16 milyoon na ! 17 milyoon
    sevvoman mamnoon az tavajjohet
    amri? farmayeshi?
    ....

     
  • At 7:26 PM, Blogger عاطفه said…

    کم نیستن کسایی که یا چون حوصله فکر کردن و دنبال شناختن رفتن رو ندارن یا چون همونطور که گفتم بخاطر اعتقادشون از شوهراشون تبعیت می کنند. این رو بخصوص توی شهر های کوچک می تونی ببینی. البته من تو شهرهای بزرگ هم زیاد دیدم

     
  • At 8:04 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام، با تبادل لينک موافقيد؟

     
  • At 8:40 PM, Anonymous Anonymous said…

    نترسيد ... شهر امن و امان خواهد بود ... ترس برادر مرگ است و از هر چه بترسي بر سرت مي آيد ... بايد نترسيد

     

Post a Comment

<< Home