... یاد من باشد

Sunday, July 17, 2005

رفت

تا قبل از دانشگاه حداقل هفته ای 4 – 5 شب رو باید می رفتم خونه شون. آخر هفته ها و تعطیلات تابستون رو هم که حتما باید شب پیششون می موندم. دانشگاه که قبول شدم آخر هفته ها که میومدم با اینکه دو روز بیشتر نبودم باید حتما یک روز رو می رفتم پیششون. مادربزرگم همیشه می گفت توی نوه ها عاطفه محبتش از همه بیشتره. روزهای دانشگاه هروقت می خواستم برم تهران با کلی خوراکی های جورواجور بدرقه ام می کردن. شب چله ها را با همون آجیل های بدرقه ای با بچه ها می گذروندیم. همیشه می دونستیم که هروقت بریم خونه پدربزرگ یک جعبه بستنی قیفی پاک توی فریزر انتظارمون رو می کشه. چه شب هایی که با قصه ها و نقل خاطرات مامان بزرگ صبح کردم. خاطره ها یکی یکی توی ذهنم مرور می شن
چهار سالی می شد که مامان بزرگ دچار آلزایمر شده بود. همه آدم هایی که در گذشته ش بودن و خیلی هاشون مرده بودن جلوی چشمش جون گرفته بودن و اطرافیانش رو با نام اون ها خطاب می کرد. خیلی وقت بود که به خاطر آرتروز پا نمی تونست خوب راه بره اما هنوز هم حاضر نبود کسی توی کارها کمکش کنه. از 3 سال پیش که پدربزرگ رفت کم کم رو به خاموشی گذاشت. کم تر حرف می زد. یواش یواش دیگه نتونست راه بره. این اواخر دیگه نه تحرک داشت نه حرف می زد و نه غذا می خورد. فقط درد می کشید. هفته پیش اون هم رفت و برای ما یک دنیا خاطره باقی گذاشت

وقتی خبر رفتنش رو دادن خوشحال شدم. نگید سنگدلم. خوشحال شدم چون دوستش داشتم و نمی خواستم اینقدر درد و رنج بکشه. چون می دونم که هیچ کدوم از ما آدم های مغرور حاضر نیستیم یک روزی اینقدر ضعیف بشیم. چون می دونم مامان بزرگی که حاضر نبود حتی بچه هاش توی کارها کمکش کنن اینطور ناتوان شدن رو دوست نداشت. اما حالا رفت و از همه این سختی ها و دردها آزاد شد. روحش شاد

8 Comments:

  • At 9:27 PM, Blogger Peyman said…

    خدا رحمتشون کنه. تسلیّت گفتن همیشه سخته ولی برات آرزوی آرامش می کنم و برای مادر بزرگ بزرگت آرزوی زندگی ابدی سرشار از آرامش. آرام باشی، پیمان

     
  • At 11:21 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام، تسليت می‌گم. راستش هر کی بهم می‌گه: «پير بشی الهی!»، می‌گم چرا فحش می‌دی؟ اميدوارم روزهای خوب و شاد داشته باشی

     
  • At 10:25 AM, Blogger Donya said…

    khoda rahmateshon kone..

     
  • At 12:44 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام و ... / "یادت باشه" که از دست دادن عزیزان بهر حال سخته / امیدوارم این آخرین سختی زندگیت باشه!

     
  • At 1:47 PM, Blogger Yao said…

    صمیمانه تسلیت می گم عاطفه جان.منو هم در غم خودت
    شریک بدون . به امیدروزای پرازشادی وخوشی

     
  • At 10:06 PM, Blogger عاطفه said…

    تشکر از همه دوستان نازنین که ابراز همدردی کردن. سعید خان نشد با کادو بیایی
    اما علی آقا سختی ها تموم شدنی نیست بخصوص از این دست مگر اینکه نفر بعدی خودم باشم ;)

     
  • At 4:50 PM, Anonymous Anonymous said…

    خدا رحمتشون کنه...

     
  • At 7:56 PM, Anonymous Anonymous said…

    عاطفه جون تسليت می‌گم

     

Post a Comment

<< Home