... یاد من باشد

Saturday, December 10, 2005

کمترین تحریر از یک آرزو

کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی
در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز شادی های شیرین است
کمترین تصویری از یک زندگانی
آب
نان
آواز
ور فزون تر خواهی از آن
گاهگه پرواز
ور فزون تر خواهی از آن شادی آغاز
(ور فزون تر، باز خواهی ... بگویم باز؟)

آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود

محمدرضا شفیعی کدکنی

5 Comments:

  • At 2:49 PM, Blogger . said…

    خیلی به دلم نشست... مرسی

     
  • At 8:01 PM, Blogger Donya said…

    آوازی به گوش نمی رسد

     
  • At 11:46 AM, Anonymous Anonymous said…

    شعر زیبایی بود. دقیقا حال ماست بعضی ها واقعا گرسنه هستند و فراموش کرده اند شادی و پرواز را ولی بعضی ها هم از حرص غذا آندو را فراموش کرده اند . به هر حال همه گرسنه هستند هر کس گرسنه چیزی . ولی من همینکه حس میکنم در قفس نیستم شادم شاید سیر و سیراب نباشم اما هنوز عاشق پروازم .

     
  • At 12:34 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام عاطفه جان... شعر جالبی رو انتخاب کردی، یه جورایی به حال این روزها میخورد...


    راستی ، پست قبلیت رو خوندم، نگران شدم، یه خبری از خودت بهم بده. خیلی وقت بود که نبودم.

     
  • At 9:04 PM, Anonymous Anonymous said…

    شهلا
    .انتخاب زیبا و به جایی بود

     

Post a Comment

<< Home