... یاد من باشد

Monday, December 19, 2005

و عشق یعنی نرسیدن

آورده اند که در ازمنه قدیم، در شهری از بلاد خاور زمین، زنی بود لیلی نام که بسیار خیر بودی وضعفا و تنگدستان را اطعام کردندی. در میان این ضعفا مجنون نامی بودی عاشق پیشه که به بهانه اطعام شدن از برای دیدن لیلی می آمدندی و چون نوبت به او می رسید لیلی ظرف او را بر زمین می زد و می شکست. این کار بارها تکرار تکرار شد، و چون مردمان مجنون را گفتند: تو را چه می شود، بابا بیخیال شو تا کار بیخ پیدا نکرده. پاسخ بداد که: اگر با من نبودش هیچ میلی ....... چرا ظرف مرا بشکست لیلی
مردمان بر حماقت او بخندیدندی و اورا در جها مرکب خود رها کردندی. سالها بگذشت و عشق لیلی و مجنون اسطوره گشت. در باب آن داستانها گفتند و شعرها سرودند. روزی مجنون زیر درخت سیبی بر چرت نیمروز مشغول بودی که ناگه سیبی از درخت کنده بشدی و بر سر او فرود آمدی و اینگونه مخ او تکان بخوردی، چشم عقلش گشوده بشدی و پیش خود اندیشیدی که: ای داد این لیلون که من سالها او را ستوده بیدم هیچ پُخی نَبید. پس از چه رو من بر عشق خود اصرار بَورزم. وجدان او به صدا درآمد که: هاااااااااااااان مجنون ای که الآن تو وَگفتی یعنی چه؟ عشق تو اسطوره بید. تو را انکار نشاید و نباید
مجنون را حالتی دپرشن بگرفت، چهار زانو بنشست، دو انگشت اشاره را بر زبان زد و بر کله تاس خود دوایر متحدالمرکزی کشید و چونان ای کی یوسان به مغاک اندیشه فرورفت که چگونه هم از دست لیلی خلاص شود و هم اسطوره را درهم نشکند، که اگر چنین کند او را به جرم آزادی بیان و اندیشه به اوین برند. ناگه جرقه ای در ذهنش درخشیدن گرفت و آن جمله معروف را بگفت که: عشق یعنی نرسیدن!؟

16 Comments:

  • At 2:00 AM, Blogger Donya said…

    شايد در ظاهر به نرسيدن ختم بشه.. ولی عشق يعنی رسيدن! تو در واقع می رسي

     
  • At 2:22 AM, Blogger Peyman said…

    خوب طنز می نویسی، ببین نبوی شاگرد نمی خواد؟
    راستی نرسیده اش ترشه و کال، ولی صبر کنی می رسه، و می گند ای شیرینه که نگو (چنین گویند، ما که نچشیدیم همون کالش رو هم ندیدیم چه رنگیه

     
  • At 8:18 AM, Anonymous Anonymous said…

    اصولا ویس و رامین و بیشتر از لیلی و مجنون دوست دارم

     
  • At 8:51 AM, Anonymous Anonymous said…

    این جماعت جدی گرفتن حرفاتو ولی با شاگرد نبوی شدن موافقم!!! اما دوای درد تو جانم 3 چیز بیدی اولا ترک برره و آمدن به شهر دوم استفاده کمتر از علوم فیزیک از هر شب به 3 شب در هفته و آخرالامر هم نوشد بنویسم در گوشت بدا وگم

     
  • At 2:37 PM, Anonymous Anonymous said…

    ای "عشق" که وگفتی یعنی چه؟! خیلی لغت آشنایی بید

     
  • At 8:46 PM, Blogger مهدی said…

    هیچ وقت مطمین نشدم که چرا عشق در ادبیات ما باید دست نیافتنی باشه

     
  • At 2:19 PM, Anonymous Anonymous said…

    رسو با فلسفه گول ماليدن....ليلي رو دان به فرهاد!شيرينو دادن به خسرو!بيستون را هم عشق كند و شهرتش فرهاد برد...

     
  • At 4:03 PM, Anonymous Anonymous said…

    تو این موندم که وقتی تو هستی مورخ میخواییم چیکار؟! کل تاریخ ایران و جهان رو در چند سطر بیان میکنی اونم با زبان حال ساده استمراری!! خوبی تو؟

     
  • At 12:15 PM, Anonymous Anonymous said…

    وای عاطفه... چه جالب این حکایت بید... کلی حال کرده بیدیم...


    مرسی، واقعا عشق یعنی نرسیدن؟

     
  • At 6:00 PM, Anonymous Anonymous said…

    چه میشه گفت؟ / فعلن که همه مشغول صادر کردن فتوا هستند!

     
  • At 2:00 AM, Anonymous Anonymous said…

    ایی مجنون هیچی نوفهمه ..... یکی نیست به این چلمنگ وگه او موقع که گرد نخود وزیتی به فکر بد آموزیش نبیدی؟هاهاهاااااا؟

     
  • At 10:52 AM, Anonymous Anonymous said…

    خوبی تو؟!

     
  • At 7:27 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام مهربانانه....خانم منشی چشم های سگه چه رنگی بود...قهوه ای.....!!!
    قهوه ای)قهوه ای.......................
    آدم های هنری مثل یک قسمت ازیک داستانیایک فیلم ویایک نمایش هستندکه توسط یک خواننده یا یک بیننده بد/بدخوانده یادیده می شوند....
    به دیداری دوبارامیدوار

     
  • At 12:00 AM, Anonymous Anonymous said…

    سیروس
    کاش معشوق زعاشق طلب سر می کرد
    تا که هر بی سروپایی نشود یار کسی
    همین و بس!!

     
  • At 12:01 AM, Anonymous Anonymous said…

    سیروس
    کاش معشوق زعاشق طلب سر می کرد
    تا که هر بی سروپایی نشود یار کسی
    همین و بس!!

     
  • At 3:32 AM, Anonymous Anonymous said…

    hom are hame atisha az hamin gheyse sar o dast shekastast!

     

Post a Comment

<< Home