... یاد من باشد

Thursday, January 04, 2007

یک شوق یک آرزو

دو سه برگ از جزوه های کپی شده را در دست می گیرد و جلوی پنجره می ایستد. زمین حیاط و درختان، نیمی سفید، نیمی برهنه، از بارش صبح هنگام
اندام نیمه برهنه تک درخت و شوقی دیرینه در دل
شوق برهنگی در سرما
باران
برف
شسته شدن
پاکی
سبکی
کودک شدن

امتحان، امتحان، امتحان
چقدر دوست داشت انصراف بدهد. از زندگی, نه! از درس. هیچوقت امتحان پس دادن را دوست نداشت. نه در زندگی نه در تحصیل, هرچند تا به حال از نتایجش ناراضی نبود. در امتحان های زندگی خیلی چیرها یاد گرفته بود و در امتحان های درسی ... البته شیوه برگزاریشان خیلی تفاوت داشت. زندگی، امتحانش بی خبر و ناگهانی است، شاید بهتر باشد اسمش را کوئیز بگذاریم. آره، مثل کوئیزهای کلاسی! در عوض آدم همیشه حواسش جمع است، همیشه آماده امتحان است. اما تاریخ امتحا نهای درسی از روز ثبت نام در برنامه درسی اعلام می شود، نهایتا چند روز اینطرف آنطرف می شود اما هیچوقت غافلگیرانه نیست و همیشه هم می ماند برای شب امتحان. مثل همین الان

بازهم یک شوق، یک حسرت، یک آرزو
یک آپارتمان کوچک، کار صبح تا بعدازظهر، فرصتی برای خواندن، تماشای بازی رنگ ها بر بوم، رهایی افکار در اتاقک های ذهن، قاپیدن کلمات جاری در فضا، چیدنشان بر دفتر خودنگاشته ها و معنی بخشیدن به آن ها. فرصتی برای دیدن وشنیدن. برای نزدیک شدن
براستی آدم ها چه دور شده اند، چه دور از هم، از زندگی، از حقیقت، از خوشبختی و چه دور از خود! چه دور
دریغ که چه غافلند، غافل از آرامش
اینجا
در یک صبح زیبای زمستانی یا یک غروب بارانی پاییزی، در یک اتاق 3 در 4 با یک کاناپه و میز چوبی، یک میز 4 نفره با صندلی های لهستانی، عطر یک دسته گل نرگس، کتابخانه چوبی داخل دیوار با کتاب های خوانده شده و خوانده نشده ای که با شوقی ماندگار در قفسه ها ردیف شده اند، در کنار یک دوست! یک دوست، نه در کلمه که در معنا. به صرف یک فنجان قهوه فرانسه و یک دونات شاه توت و لذت دیدن و شنیدن. به صرف یک نگاه و یک لبخند

17 Comments:

  • At 3:53 AM, Blogger مهدی said…

    چه با کلاس! :D

    اما شوق واسه چی و حسرت واسه چی

     
  • At 12:15 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام عاطفه متولد فروردین
    من لی لی ام
    این جا رو دوست داشتم

     
  • At 8:17 PM, Anonymous Anonymous said…

    منم فروردینی هستم
    14 فروردین

     
  • At 4:06 PM, Anonymous Anonymous said…

    sghl..ildk

     
  • At 8:43 AM, Anonymous Anonymous said…

    sghlvnjiovhuierbvhfeklbvgf

     
  • At 7:08 AM, Anonymous Anonymous said…

    زیبا بود کجایی

     
  • At 8:44 AM, Anonymous Anonymous said…

    گفتمش: دل ميخري؟!

    پرسيد چند؟!

    گفتمش: دل مال تو، تنها بخند.

    خنده کرد و دل ز دستانم ربود

    تا به خود باز آمدم او رفته بود

    دل ز دستش روي خاک افتاده بود

    جاي پايش روي دل جا مانده بود

    بروزم سر بزن

     
  • At 4:10 PM, Blogger عاطفه said…

    مهدی: خب آرزویی که نتونی الان برآورده‌ش کنی وقتی بهش فکر می‌کنی برات شوق و حسرت میاره. شوق از اینکه اگه روزی داشته باشیش چه لذتی داره و حسرت برای الان نداشتنش

     
  • At 8:44 AM, Anonymous Anonymous said…

    sgaeroiyhli,
    ?
    yrikr
    tyir67ok67ifdhhhhy?!!!
    yw5hh56j

     
  • At 11:01 AM, Anonymous Anonymous said…

    آخ گفتی! آخرین خیالاتی که این روزا تو دستشویی دارم اینه که آمریکای جهانخوار برای زهر چشم گرفتن از ایران یه موشکی بمبی چیزی بزنه به این دانشکده ما!البته جمعه بزنه! :))

     
  • At 3:13 AM, Anonymous Anonymous said…

    كتاب هاي ميلان كوندرا را بخوان . سبكت خيلي به اون نزديكه به خصوص توصيف هاي ريز و بديع در نوشته هايت من را ياد كوندرا انداخت.
    قلمت جذبم كرد

     
  • At 4:44 PM, Anonymous Anonymous said…

    میگم یهو دلم خواست ببینم چط.ر میتونی کتاب بخونی؟؟؟

    حالا درسته که گل و عطر و کتاب رو دوست داری ولی مگه میشه مثه مجسمه نشست و فقط کتاب خوند؟؟؟

    من نمیتونم..........شرمندههههههههههههههههههههههه

    :ى:ى:ى

    بعدشم اینکه شما پینگ بفرمایید اینجا را بعد منم کامنت میفرمایم....

    فراموش نشود

    خوش باشی

     
  • At 10:50 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام....همیشه همه احساسات آدم توی موسم امتحانات سرو کلشون پیدا میشه...خیلی خوب نوشتی دمت گرم!مدت ها بود که نوشته این مدلی نخونده بودم..موفق باشی

     
  • At 11:17 AM, Anonymous Anonymous said…

    vfdbgfhykkkkkkkkkkkkkkkyuhty?

     
  • At 7:39 PM, Anonymous Anonymous said…

    امتحان امتحانه دیگه!!!

     
  • At 7:09 AM, Anonymous Anonymous said…

    به‌به! همشهري ِ ما رو ! احوالاتت خوبه؟;)

     
  • At 10:55 PM, Blogger عاطفه said…

    مرسی همشهری، چه عجب اینورا. هنوزم در خونت تخته ست؟

     

Post a Comment

<< Home