... یاد من باشد

Friday, March 02, 2007

کودک درون من

بچه های کوچولو وقتی مریض می شن مامان و بابا بغلشون می کنن، نازشون می کنن، بوسشون می کنن و قربون صدقشون میرن و اینا از 1000 تا قرص و شربت و دارو و درمان اثرش بیشتره و آرام بخش تر
دخترکی 4-5 ساله درونم خونه کرده. دخترکی شیطون با موهای کوتاه و فرفری، چشم های گرد قهوه ای و بینی فندقی، اگرچه گاهی از بچه بازی هاش خسته می شم و دعوامون میشه اما دوستش دارم، دوست داشتنیه. وقتی مریض می شم، وقتی درد می کشم، دیگه خبری از عاطی 26 ساله نیست. دخترک دلش بغل می خواد، نوازش می خواد، می خواد یکی باشه که خودش رو براش لوس کنه، که وقتی از درد ناله می کنه قربون صدقش بره، که بشینه کنارش، سرش رو بذاره روی پاش، موهایش رو با سرانگشتای مهربونش نوازش بده و براش قصه بخونه. دخترک عاطی رو دوست نداره چون حضورش باعث شده که کسی اون رو نبینه، اینجور مواقع دخترک دلش می گیره، پژمرده می شه، میره توی تختش، پتو رو تا زیر چونه ش بالا می کشه،چند صفحه ای کتاب می خونه، چشمهایش رو می بنده و در عالم رویاهاش غرق می شه
برای اولین بار کارم به دندان پزشکی کشید. اونم عصب کشی

12 Comments:

  • At 3:39 PM, Anonymous Anonymous said…

    ta hala fekr kardi chand bar ta hala shunehato dar ekhtiare kasayi gharar dadi ke tu narahatiat shunehashuno behet dadan?!?! man hamishe ghavi budan ro dust dashte'am vali monker e in ham nistam ke gahi vaghta ceghadr adama niazmande ye aghushe mehrabunan... aghushhayi ke be ghole yeki az dustam kharidani nistan....

     
  • At 4:10 PM, Anonymous Anonymous said…

    من هم خیلی وقته که کودک درونم برگشته. اوایل خیلی سر به سرم میذاشت, خیلی بی تابی میکرد. اما یواش یواش به هم عادت کردیم. دیگه حالا میدونیم چطور با هم حرف بزنیم و چطور خواسته هامون رو به هم بگیم تا دلخوری پیش نیاد.
    دوستش دارم...

     
  • At 10:31 AM, Anonymous Anonymous said…

    هوای عاطی کوچولو رو داشته باش

     
  • At 6:03 PM, Anonymous Anonymous said…

    براي عاطفه كوچولو:
    عزيزكم
    خيال مي كنم هواي تو را دارد دلم...پنج سالگي ام را براي تو كه نمي توانم بياورم اما بگذار تا دامان كوچكت براي بغض هاي كودكانه ام مامن كلمه قشنگي نيست همينطور پناه بسيار كليشه است نمي دانم به زبان كودكي هاي بزرگتر هاي بيرونمان بايد حرف بزنيم...مي خواهم بي خيال حميد 22 ساله با تو بپرم توي كوچه قديمي مادربزرگم كه هنوز بوي كاهگل مي دهد و تو را به ميهماني تابستان گرم و برنج كاري ببرم با من اگر تاب بازي هم نكني اشكالي ندارد موهايت را كه مي كشم- كليشه بزرگ تر هايمان را مي بيني از دنياي بچه ها- حميد فكر مي كمد دنياي ما بازي و موهاي كشييده تو است و نمي فهميد بيچاره از وقتي پا به سن گذاشته ديگر زبان مرا هم نمي فهمد.

     
  • At 7:22 PM, Anonymous Anonymous said…

    عاطفه جون برات اعلام خطر میکنم. من وقتی حالم خیلی بده چنین تصورایی دارم. بیا ببینم چی شده دختر جان

     
  • At 2:28 AM, Anonymous Anonymous said…

    khaili bloge shiva va ghashangi dari behet tabrik migam
    fekr nemikardam inghadar ba zogh bashi

     
  • At 4:47 PM, Anonymous Anonymous said…

    امروزت مبارک،

     
  • At 9:53 PM, Anonymous Anonymous said…

    همه انسانها از كودك و بزرگ احتياج به نوازش دارند به محبت به صدايي مهربان همچون صداي مادر ، پدر ، همسر و ...
    آرامش بخش

     
  • At 12:46 AM, Anonymous Anonymous said…

    خدا دندان پزشك رو قسمت گرگ بيابان نكنه
    اما از كودك درون گفتي و عاطي و 3 يا 4 ساله خوب چرا بهش اجازه نمي دي اون هم بياد و توي وبلاگت بنويسه؟

     
  • At 8:06 AM, Anonymous Anonymous said…

    كلمه ها حادثه اند
    در عرق ريزان روح مراقب كلمه ها باشيم، مراقب حادثه هايی كه از آنها زاييده ميشوند

     
  • At 1:41 PM, Anonymous Anonymous said…

    injoor moghe ha adam hes mikone kheily bozorg shode!!!

     
  • At 3:05 PM, Anonymous Anonymous said…

    بزار راحت باشه
    چی کارش داری؟
    چرا جلوشو می گیری؟ تا بیچاره بره بشینه یه گوشه کتاب بخونه بگیره بخوابه؟
    خوب بزار فریاد بکشه
    شاید کسی منتظر فریادش باشه

     

Post a Comment

<< Home