... یاد من باشد

Wednesday, July 26, 2006

اما هر روز خوشی تنگ غروبی هم داره
شبای سرد و سیاه صبح سپیدی هم داره

Tuesday, July 25, 2006

هم اتاقیم رشتیه، تازه از خونه برگشته، تعریف می کرد که تو رشت ریختن ماهواره ها رو می گیرن، دیش ها رو پرت می کنن وسط کوچه و از 300هزار تومن تا 1میلیون جریمه می کنن. می گفت که کلی به لباس پوشیدن آدما گیر میدن و ملت با ترس و لرز و وسواس مانتو میخرن. جمعه هفته گذشته رفته بودیم جمشیدیه، راه و نیمه راه پلیس بود، نمی دونستم قلیون کشیدن ممنوعه! چون هرجا قلیون میدیدن با خشونت زیاد جمعش می کردن، فرقی هم نمی کرد که اون جمع خانوادگی باشه یا مجردی

Monday, July 17, 2006

! لامپ اضافی خاموش

پریشب به مدت 45 دقیقه برق نداشتیم، چند شب پیشم تو خوابگاه برق رفته بود، چند وقتیه قطعی برق زیاد شده، یکی از دوستام که تو برق تهران کار می کنه می گفت اینا نتایج جلو نکشیدن ساعته، می گفت این جلو نکشیدن ساعت، که اونطور که من شنیدم بدلیل برهم نخوردن فرایض دینی مردم بوده، چیزی حدود شش میلیارد تومان خسارت فقط به اداره برق وارد کرده حالا میزان خسارت بقیه جاها چقدر بوده؟ خدا داند

Monday, July 10, 2006

تلخم

شما کسی رو می شناسید که نیاز به دل داشته باشه؟ من حاضرم دلم رو بهش اهدا کنم فقط به شرط اینکه جراحش اونقدر خوب باشه که حتی ذره ای ازش جا نذاره. آخه میدونید می خوام بجاش برام یک تکه سنگ بذاره! شایدم نه، آخه نمی دونم این دل که می گن مربوط به کدوم قسمته، فقط میدونم از دستش به اینجام رسیده! نه یک ذره بالاتر اَ......ه، یعنی از دستش خسته شدم دیگه! همش یا می گیره! یا تنگ میشه، یا بهونه می گیره یا ... کلافه م کرده دیگه
اصلا یک معمار خوب می خوام، می خوام یک خونه از سنگ بسازه، بدون هیچ در و پنجره ای، بعد خودم و کتابام بچپیم توش، نپرسید از کجا چون نمی دونم. اصلا مثل اون جرثقیلی که دورش اسکلت ساختمون رو بسته بودن و خودش اون وسط مونده بود، اسمش چی بود!؟ اممممممممم یادم نمیاد الان
خب خودم می دونم که اینا راهش نیست، می دونم که باید یک کاری بکنم اما نمی دونم چه کار
یک چیز دیگه رو هم نمیدونم، نمیدونم کدوم ارزشش بیشتره یا بیشتر حال میده، اینکه یکی رو خیلی دوست داشته باشی و برهه ای از زندگیت رو به غصه خوردن بگذرونی و بعضی وقتا هم لذت ببری یا اینکه خودت رو بیشتر دوست داشته باشی و اون لذت های کوتاه و دوست داشتنی رو تجربه نکنی
دیگه اینکه نمی دونم فاجعه ای به این عظمت به اسم زندگی برای چی؟؟؟
اصلا خوب که فکر می کنم می بینم هیچی نمی دونم فقط از 2تا چیز مطمئنم،اولیش اینکه این کتاب خداحافظ گری کوپر محشره دوم اینکه زندگی یک سرنوشت یونانیه، یک سرنوشت یونانی محض
خودم میدونم که تلخ و خسته کننده شدم اما خب تقصیر من نیست. خسته ام، خیلی خسته

Saturday, July 08, 2006

...

توی این 2-3 روز آهنگ موبایل و اس-ام-اس حتی از صدای کلاغ های دانشگاه و غرغر آدمها هم غیرقابل تحمل تر بود
پ.ن: امشب یک کشف جدید داشتم گفتم شما هم بی بهره نمونید، هیچ میدونستید آدم جلوی باباش ابرو برداره بی حیاست!؟

... بازم

لنی اول با این جوان که یک کلمه هم انگلیسی نمی دانست رفیق شده بود. به همین دلیل روابطشان با هم بسیار خوب بود. اما سه ماه نگذشته بود که عزی شروع کرد مثل بلبل انگلیسی حرف زدن و فاتحه دوستیشان خوانده شد. فورا دیوار زبان میانشان بالا رفته بود. دیوار زبان وقتی کشیده می شود که دو نفر به یک زبان حرف می زنند. آن وقت دیگر مطلقا نمی توانند حرف هم را بفهمند

خداحافظ گری کوپر اثر رومن گری
**********************************************************
وقتی تو شب گم می شدم
ستاره شب شکن نبود
میون این شب زده ها
کسی به فکر من نبود
وقتی تو شب گم می شدم
همخونه خواب گل میدید
همسایه از خوشه خواب
سبد سبد خنده می چید
آوازخون کوچه ها
شعراشو از یاد برده بود
چراغا خوابیده بودن
شعله شونو باد برده بود
.
.
.
شب شکن از آلبوم آشفته بازار

Thursday, July 06, 2006

یک پست شیرین

آخیش! توی این هوای گرم، خربزه خنک و ترد و شیرین چقدر می چسبه، من که هیچوقت ازش خسته نمی شم

Tuesday, July 04, 2006

...

واااااااااااااااااای چقدر خسته ام، بعد از اون امتحانا و شب بیداریا هنوزم خلاص نشدم و باید تا فردا کلی تمرین تحویل بدم که 14 نمره داره هرکاریشم می کنیم یک جائیش مشکل داره! حس می کنم همه بدنم کوفته ست فکر کنم هنوز از خستگی 5شنبه، کولکچال، درنیومدم، همشم خوابم میاد، این هوای گرم تهران بدجوری دپرسم می کنه. بچه چقدر غر می زنی برو بشین تمریناتو حل کن، خُ...ب؟ خب