... یاد من باشد

Friday, June 01, 2007

حرف برای گفتن زیاده، فرصتی برای نوشتن نیست

از صبح تا 5 عصر سر کارم که البته خیلی وقتا 5 میشه 6 بلکه هم 6:30. 1 ساعتی تو راهم تا خوابگاه، خسته از کار می رسم نه میشه استراحت کرد نه کار مفید درست و حسابی، از مزایای خوابگاهه دیگه! خیلی هنر کنم یک کمی به اوضاع درس و پروژه فکر کنم که بیشتر اوقات هم در حین همون فکر کردن و سرو سامان دادن به اوضاع خوابم میبره. اگرم به ندرت فرصتی پیش بیاد حس و حال 5 . طبقه پایین رفتن برای سایت نیست. برای همین این روزا خیلی کم نت میام. اگر فرصتی بشه تو شرکت در حد چک کردن گاهیم خوندن تعداد محدودی وبلاگ. خلاصه که احتمالا تا مدتی اینجا چیزی نوشته نمی شه هرچند عملا این چندوقت هم همین بوده

Wednesday, May 16, 2007

بدون شرح


Monday, April 30, 2007

بعد از یک روز خسته کننده از 7تیر به شوق گودو راهی انقلاب می شم. همه میزها پره. دریغ از یک صندلی خالی. زنگ می زنم: پاشو آماده شو بیا روبروی پارک ملت. اولین مسافرم، جلو می شینم، کمربندم و می بندم و ... مسافرا سوار می شن و حرکت می کنیم. راننده رادیو رو روشن می کنه ... دور میدون ونک ماشین های نیروی انتظامی و مینی بوس های گشت ارشاد ایستادند. راننده تعریف می کنه که: دیروز همین جا یک خانمی سوار شد، بلافاصله گفتن بزن کنار، دوتا از این آبجی کماندوها یکی اینطرف یکی اونطرف ماشین، گفتن مدارکت رو بده به اون خانم هم گفتن خودتو جمع کن و آرایشت رو پاک کن و ... مجری رادیو جوان با سعید ابوطالب صحبت می کنه. امروز روزنامه ها نوشته اند که نیروی انتظامی طی بیانیه ای به صنف آرایشگران اعلام کرده که مدل موی غربی، کروات و پاپیون ممنوع است. از ابوطالب اصرار که شما با من شوخی می کنید. آقای ابوطالب روزنامه اعتماد الان جلوی منه و دوستان تو روزنامه های دیگه هم این تیتر رو دیدن. ابوطالب ضمن اظهار تعجب می گه: نیروی انتظامی حق چنین کاری رو نداره، مدل موی غربی تعریفی نداره پس از فردا می تونن تو خیابون به هرکسی گیر بدن. اصلا بیان به هرکسی که بینیش رو عمل کرده گیر بدن چون عمل جراحی بینی از غرب وارد ایران شده!
برج ملت پیاده می شم. دوستم می گه که چند دقیقه پیش جلوی صفویه دختری رو گرفته بودن و دخترک داشته گریه می کرده. آخر شب باید آمار بدن، درست مثل پلیس های راهنمایی رانندگی، راننده ای می گفت تاریخ جریمه ش برای قبل از خروج ماشین از کمپانی بوده و اون یکی می گفت که تو شهری جریمه شده که هیچوقت پاشو اونجا نذاشته! اینجا ایران است

Thursday, April 26, 2007

اس تاد و دانش جو

مزخرف می گه، یکسره داره مزخرف می گه، وقتی مثلا داره فکر می کنه دستش رو به چونه ش میذاره، اونطوریکه 4 انگشت رو یک طرف و انگشت شستش رو طرف دیگه صورت میذاره و چونه ش تو گودی بین انگشت شست و اشاره قرار می گیره و همونطور با شستش صورتش رو می خوارونه. اون یکی دستش هم همیشه تو جیب شلوار کرپ مشکی ایه که همیشه می پوشه. داره راجع به برنامه مربوط به پیش بینی بازار بورس حرف می زنه. مزخرف می گه، خب تو اگه راست می گی خودت ازش استفاده کن که یک پول قلمبه ای هم دستت بیاد و مایه دار بشی. همیشه هم همه چیزو باید بیشتر بخونه و بهمون بگه فکر نکنم هیچوقتم بخونه. یک مشت انگلیسی هم بین خرف هاش بلغور می کنه که یعنی من خیلی باسوادم
دارم فکر می کنم اونی که گفت این آدم باهوشیه و فقط چون مثل بقیه فکر نمی کنه کار کردن باهاش سخته خودش حتی از حرفهای الان این یکی هم مزخرف تر گفته
نمی دونم تازگی چرا از این کلمه مزخرف خوشم اومده. شاید چون این چند وقت اوضاع خودم هم به همین اندازه مزخرف بوده. کدوم اندازه؟ به اندازه عمق مفهوم کلمه مزخرف
الان کتاب رو گرفته دستش و سعی می کنه مطلبی رو که می خواد بگه از رویش بفهمه، کله ش رو تکون میده و به چشم و ابروهایش حالتی میده که یعنی مثلا چه جالب اما مطمئنم که نفهمیدتش که میره سراغ اون یکی کتاب بلکه از روی اون یکی بفهمتش، آخرشم یک مشت چرت و پرت می بافه. آره اینبار چرت و پرت می بافه، مزخرف نمی گه، چون اینا یک مشت رابطه ریاضین که فهمیدنشون زیاد سخت نیست. فکر کنم می دونه چی هستن، مساله اینجاست که اینا کلا خودشون چرت و پرتن
قیافه بچه ها خنده دارتره، بخصوص اونایی که خیلی قیافه گرفتن که یعنی می فهمیم چی می گی و کله شون رو عین گوساله تکون میدن، همونا از همه کمتر می فهمن، خودشونم این رو اعتراف می کنن
خب دیگه کلاس تموم شد، مزخرف گویی های استاد و مزخرف تر نوشتن منم تموم شد

Friday, April 20, 2007

هنگامی که جامه بر تن دارد زیباترین زیبایان است
و چون جامه به در می کند نفس زیبایی است

Friday, April 06, 2007

27

و اینک در آستانه ورود به 27امین سال
یک سال گذشته را با تمام بدیها و خوبیهایش دوست دارم. به جرات می تونم بگم که سال متفاوتی بود و حداقل دو سومش را زندگی کردم، تجربه کردم، با آدم های زیادی آشنا شدم، دوستان خیلی خوب با خاطره های خیلی زیبا و کسانی که اگرچه نمی تونم تو دسته دوستان خوب قرارشون بدم اما همیشه به خاطر درس هایی که ازشون گرفتم ازشون ممنونم ... درست مثل یک بازی چندین مرحله ای می مونه، 26امین مرحله رو پشت سر گذاشتم، مسیری که هیچوقت فراموشش نمی کنم. دلم می خواد بیشتر راجع بهش بنویسم
پارسال دلم می خواست با یک تلفن شروعش متفاوت باشه با یک ایمیل متحول شد، یک ایمیل پرماجرا. امیدوارم امسال هم سال متفاوتی باشه سالی جدید، با یک تلفن، یک ایمیل یا هرچیز دیگه

Tuesday, March 20, 2007

بهارانه



دانه می چید کبوتر، به سرافشانی بید
لانه می ساخت پرستو، به تماشا خورشید
صبح از برج سپیداران می آمد باز
روز با شادی گنجشکان می شد آغاز
نغمه سازان سراپرده دستان و نوا
روی این سبزه گسترده سراپرده رها
دشت، همچون پر پروانه پر از نقش و نگار
پرزنان هر سو پروانه رنگین بهار
.
.
.
مهر، چون مادر می تابد سرشار از مهر
نور می بترد از آینه پاک سپهر
می تپد گرم، هم آواز زمان قلب زمین
موج موسیقی رویش! چه خوش افکنده طنین
ابر می آید سر تا پا ایثار و نثار
سینه ریزش را می بخشد بر شالیزار
رود می گرید تا سبزه بخندد شاداب
آب می خواهد جاری کند از چوب، گلاب
خاک می کوشد تا دانه نماید پرواز
باد می رقصد تا غنچه بخواند آواز
مرغ می خواند تا سنگ نباشد دلتنگ
مهر می خواهد تا لعل بسازد از سنگ
تاک صد بوسه ز خورشید رباید از دور
تا که صد خوشه چو خورشید برآرد انگور
سرو، نیلوفر نشکفته نوخاسته را
می دهد یاری کز شاخه بیاید بالا
.
.
.
سرخوشانند ستایشگر خورشید و زمین
همه مهر است و محبت نه جدال است و نه کین
اشک می جوشد در چشمه چشمم ناگاه
بغض می پیچد در سینه سوزانم، آه
پس چرا ما نتوانیم که این سان باشیم؟
به خود آییم و بخواهیم که : انسان باشیم