Monday, March 28, 2005
Friday, March 25, 2005
تبریک
Monday, March 21, 2005
بهار
Thursday, March 17, 2005
پیشرفت
شما میدونستین یکی از این آقایون روحانیون اوایل انقلاب دختر خودش رو بخاطر داشتن عقاید کمونیستی اعدام میکنه!؟ البته منم فقط شنیدم. حتما حکم ارتداد مدیار رو هم شنیدید دیگه! یکی نیست به اینا بگه مگه تو قرآن نگفته در دین اجباری نیست و شما آزاد هستین انتخاب کنین منتها با تفکر؟ حالا این حکم ارتداد رو از کجا در آوردن اینا!؟ هر چند تا وقتی که ما ملت اینقدر نسبت به دینمون تعصبی نگاه بکنیم و این علما رو هم نماینده خدا رو زمین بدونیم آش همین آشه و کاسه همین کاسه. اما خوب نباید ناامید شد
خطی نوشته بود: "من گشته ام نبود
تو دیگر نگرد, نیست!"
این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست
چون دوست در برابر خود می نشاندمش
تا عرصه بگوومگو می کشاندمش
در جستجوی آب حیاتی؟ در بیکران این ظلمات آیا؟
در آرزوی رحم؟ عدالت؟ دنبال عشق؟ دوست؟
ما نیز گشته ایم
و آن شیخ با چراغ همی گشت آیا تو نیز چون او انسانت آرزوست؟
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان
ما را تمام لذت هستی به جستجوست
پویندگی تمامی معنای زندگیست
"نگرد!نیست"
سزاوار مرد نیست
Monday, March 14, 2005
باران
ناتاناییل ای کاش "اهمیت" در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن مینگری *
" مایده های زمینی "
خوب دیگه کم کم بهار داره میاد, چقدرم پر سروصدا, این چند روز حسابی بارون اومد. من عاشق بارون و خیس شدن زیر بارونم. بوی نم بارون تازه و مستم میکنه, سرشار از شور و عشق و زندگی. اینجور مواقع کلی حسم برانگیخته میشه میرم برای خودم گل میخرم, انگار که تازه متولد شده باشم, مثل پریروز. و همیشه یاد این شعر سهراب که
چشمها را باید شست, جور دیگر باید دید
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید جست
...
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است
رختها را بکنیم
آب در یک قدمیست
الان هم دوباره بارون گرفته. میگن بهار فصل عاشق شدن, آخه خواهر من برادر من عشقم مگه نون و آب میشه برای آدم ;) , ولی خوب عیبی نداره عزیز دل برادر نه ببخشد خواهر حالت رو بکن اما زیاده روی نکن. حالا جدا از شوخی در تاریخ و روایات آمده است که " روزی ماری به پزشکی مراجعه کرد و گفت: ایها الحکیم چندیست به افسردگی دچار گشتمی. حکیم حاذق پرسید: به چه علت؟ جناب مار فرمودند: زیرا به تازگی دریافته ام که مدتهای مدیدی عاشق شلنگ همسایه گردیده بودمی." حالا منم همیشه به دوستان و حالا به شما توصیه میکنم اگر هم خواستین عاشق بشین مواظب باشین دیگه. این هم گزارش آغاز سال جهانی فیزیک
Wednesday, March 09, 2005
تنهایی
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
!چقدر هم تنها
خیال میکنم" دچار" آن رگ پنهان رنگها هستی
دچار یعنی
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک, دچار آبی دریای بیکران باشد
خوشا بحال گیاهان که عاشق نورند
ودست منبسط نور روی شانه آنهاست
"سهراب سپهری"
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی
Monday, March 07, 2005
لذت شجاعت
وقتی از هراس نمی هراسید احساس خوب پیدا می کنید
تصور لذت بردن از خوردن پنیر تازه شما را برای رسیدن به پنیر تازه کمک میکند
باورهای کهنه شما را برای رسیدن به پنیر تازه یاری نمی کنند
از کتاب چه کسی پنیر من را برد؟
چند روز پیش داشتم کتاب "چه کسی پنیر من را برد؟" را می خوندم از شخصیت "هاو" یاد گذشته خودم افتادم. قضیه اینه که تقریبا 4-5 سال پیش بالاخره چیزی را که می خواستم پیدا کردم اما بخاطر محدودیتهای فرهنگی و اجتماعی که تو جامعه ما بخصوص برای یک دختر وجود داره و دورنمای غلطی که متاسفانه در ذهن ما نسبت به برخی مسایل ایجاد شده, میترسیدم برای بدست آوردنش اقدام کنم. تا تقریبا یک سال و نیم پیش دقیقا شهریور سال 82 که بالاخره تصمیمم را گرفتم. من تواناییش را داشتم پس فقط کافی بود ترسم را کنار میگذاشتم. خوب اولش خیلی سخت بود, اصولا ساختار شکنی کار راحتی نیست, اولین کسانی که باید قانع میشدن خانوادم بودن که خوب خوشبختانه تا حد زیادی موفق شدم. اینطوری با غلبه بر ترسم قدم تو راهی گذاشتم که دورنمای واضحی ازش نداشتم اما برام مهم بود. خوب خیلی سخت گذشت اما خیلی خوب بود. راستش اون چیزیو که میخواستم بدست نیاوردم اما در عوض خیلی چیزا یاد گرفتم و مهمتر اینکه خیلی بیشتر از قبل خودم و توانایی هام را شناختم و باز مهمتر از اون اینکه وقتی فکر میکنم که
با توجه به موقعیتم تونستم کاری را انجام بدم که کمتر کسی تواناییش را داره, از شجاعت خودم لذت میبرم. یک لذت ناب. یک چیزی که تو غلبه من بر ترسهام خیلی موثر بود تنهایی و تفکراتم در تنهاییم بود. تو اون چند سال تا قبل از تصمیم گیریم خیلی بهم سخت گذشت, فکر کنید آدم اون چیزی که می خواد جلوی روش باشه اما نتونه داشته باشدش اما فکر میکنم شاید اونها هم لازم بودن تا الان به اون تفکری که رسیدم معتقد باشم. تجربه است دیگه