... یاد من باشد

Wednesday, August 30, 2006

هی آقا خجالت بکش

جمعه گذشته با دوستم میدون 7تیر قرار داشتیم که از اونجا بریم کافه کوپه، دوستم کمی زودتر می رسه، داشته قدم می زده که یک نفر با زانتیا ایجاد مزاحمت می کنه، این دوست من اون آقا رو می شناسه اما به روی خودش نمیاره و از اونجایی که خودش عینک آفتابی زده بوده آقاهه ایشون رو نمی شناسه. ظاهرا یارو ول کن ماجرا نبوده، دوست منم که می بینه طرف خیلی سمجه و داره میره رو اعصابش، برمی گرده و عینکش رو برمیداره و سلام می کنه، طرفم که می بینه خیلی گند زده سلام و احوال پرسی و ... جناب مزاحم خیابونی که می خواستن خانم بلند کنند، فوق لیسانس برق دانشگاه شریف و رئیس یکی از بخش های اون شرکتیه که این دوست من کار می کنه

Tuesday, August 22, 2006

کسانی هستند که از بیست سالگی شروع به جون کندن می کنند، در صورتیکه بسیاری از مردم فقط در هنگام مرگشان خیلی آرام و آهسته مثل پینه سوزی که روغنش تمام بشود خاموش می شوند
بوف کور-صادق هدایت

Saturday, August 19, 2006

نماز که نمی خونی، روزه که نمی گیری، حجابت رو هم که رعایت نمی کنی، آخه به تو هم می شه گفت آدم!!!؟

Wednesday, August 16, 2006

ماهواره، نیاز اولیه

در راستای جمع آوری کمک های مردمی برای ملت جنگ زده ی لبنان، دولت مبادرت به جمع آوری ماهواره های مردم تهران کرد

Monday, August 14, 2006

به دل می گم غمو تو خونَت راه نده
می گه جونم مهمون حبیب خداست

Friday, August 11, 2006

به جرم ندانسته، بیرحمانه، روحم را محکوم به سنگسار می کنی!!؟

Wednesday, August 09, 2006

پروژه

دوشنبه: میدون انقلاب، یک شرکت تبلیغاتی برای کار، جمهوری، اتاق فیزیک، کتاب فروشی های انقلاب، خیابون دانشگاه، انتشارات نیلوفر، کافه سپید و سیاه!، چهارراه ولیعصر، بالا تا زرتشت، بازم میدون و سیب زمینی سرخ کرده و فیلمنامه "صادق هدایت" بهرام بیضایی و دیدن یک دوست خیلی دوست داشتنی و تمام این مدت داریوشه که همراهیم می کنه

رهگذار عمر سيری
در دياری روشن و تاريك

رهگذار عمر راهی
بر فضایی دور يا نزديك
كس نمي‌داند كدامين روز می‌ميرد

فقط ایکاش این مانتو 2تا جیب داشت که وقتی کوله م رو 2تایی انداختم و داریوش گوش کنان خیابون متر می کنم دستام رو بکنم تو جیبام، خیلی حس خوبی داره! اما عجب حسیه وقتی بعد همه این ها بری سینما قدس و فیلم جفنگ سوغات فرنگ ببینی!!!

سه شنبه عصر:میرداماد، شهر کتاب آرین، وسوسه خرید کتاب، سگ سفید، توقیف 1ماهه خداحافظ گری کوپر!؟، پیتزا نادر، خنده، پیاده تا پارک وی، خنده، ساعت 1.5 نیمه شب 1عدد هلو+1شلیل+1آلوزرد+1سیب و خلاصه بازم کلی خنده و کتاب و لالا. خلاصه که روز خنده بود اساسی. البته یک مکالمه ای هم رد و بدل شد این وسط که به استحضار می رسه

ببخشید خانم می تونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟ ببخشید لیدی
سکوت و ادامه راه
می خوام باهاتون آشنا بشم. من آرشیتکت!!! هستم. می شه لطف کنید شماره من رو وارد موبایلتون کنید؟ لیدی سمت راست
بازم سکوت و ادامه راه
سکوت علامت رضا! ست دیگه؟
نخیر، سکوت یعنی جواب ابلهان خاموشی ست
خیلی ممنون، مرسی
پنج شنبه هم احتمالا چیتگر، ای زندگی بد نیست!!!!؟

Sunday, August 06, 2006

تنهایی، این مقدس بی همه چیز که حق نداری بشکنیش حتی اگر خودت بشکنی. مزاحم تنهاییت نمی شم عزیزم، راحت باش
نمی دانم آیا می تونم سرم را بر شانه های شما بگذارم و اشک بریزم؟ با دست های فرو هفتاده و رخوت خواب آوری که از پس آن همه خستگی به سراغ آدم می آید به شما پناه بیاورم در حالی که سخت مرا بغل زده اید و گرمای تن خود را به من وامی گذارید، گاهی با دو انگشت میانی هردو دست نوازشم کنید و دنده هام را بشمارید که ببینید کدامش یکی کم است، و گاه که به خود می آیید با کف دست به پشتم بزنید آرام؟ بی آن که کلامی حرف بزنید یا به ذهنتان خطور کند که من چرا گریه می کنم، چه مرگم است؟ بی آن که بپرسید من که ام، از کجا آمده ام، و چرا این قدر دل دل می زنم، مثل گنجشکی باران خورده؟ میتونم؟

Thursday, August 03, 2006

دوست عزیز من

برای اینکه ساندویچ ژامبون خوشمزه باشه خیلی مهمه که اول گوجه بذاری بعد ژامبون و بعد خیارشور و کاهو یا اول کاهو بذاری بعد ژامبون و بعد گوجه و خیارشور، البته حالتهای دیگه رو هم در نظر بگیرید دیگه! اینا رو هم اتاقیم که دانشجوی فوق لیسانس فتونیکه می گه و در نهایت هم به این نتیجه می رسه که بلد نیست ساندویچ درست کنه! این دوست من به یک نکته اخلاقی هم خیلی معتقده، اینکه هروقت دماقش (بینیش) می خاره حتما یکی داره پشت سرش حرف میزنه!!؟

Tuesday, August 01, 2006

مَرد

از دوستش برام تعریف می کنه که از شوهر اولش بدلیل اعتیاد جدا شده و حالا بعد از مدت ها روی گردان بودن از مردها با کلی ذوق و شوق اومده پیشش و گفته که بالاخره مرد زندگیش رو پیدا کرده، مردی که واقعا مَرده، می گه بهش گفتم
خب حالا تعریف کن که این مردِ مردها کی هست؟ چه کاره هست؟
شغلش دی جی، خیلی آدم با شهامتیه، 12 سالش که بوده پدر و مادرش از هم جدا شدن اونم برای اینکه مستقل باشه با یکی از دوستانش میره بندرعباس، 400 هزار تومان میدزدن و برمی گردن، فکرشو بکن یک بچه 12 ساله باید خیلی شجاع باشه که چنین کاری بکنه
خب!؟
جدا از مادرش زندگی می کنه اما بهش سر میزنه، پدرشم آمریکا زندگی می کنه. دخترا خیلی دوسش دارن و کلی براش سر و دست می شکنن تا اونجایی که یکی از دوست دخترای پولدارش 10 میلیون بهش قرض داده تا باهاش باشه، هروقت هم که یکم باهاش سرسنگین میشه دختره میاد پولش رو طلب می کنه تا یک شب باهاش بخوابه، بیچاره میگه از من سوء استفاده ی جنسی می کنن
واقعا که، بیچاره پسره!! خب دیگه!!!؟
خودش میدونه که من به خاطر سکس نیست که دوستش دارم (دوست من تایید میکنه که تا این دختر اصلا اهل سکس نیست)، خونه ش همیشه شلوغه، دوستاش دوست دختراشون رو میارن اونجا (به عبارتی به قول خود این آقا ایشون نقش ... بازی می کنن)، هروقتم که دوستاش تیکه میارن با هم مستفیض میشن. خلاصه دوستاش هم اینطوری ازش سوءاستفاده می کنن
چه آدمای پستی پیدا می شن! حالا چه شکلی هست؟
قیافه ش خوشگله، فقط کچل شده. دو سالی با یکی از دوست دختراش که خیلی پولدار بوده و خانواده ش خارج زندگی می کنن تو یک خونه زندگی می کردن، با هم کوکائین مصرف می کردن، برای همین موهاش ریخته. بهت می گم که خیلی پسر شجاعیه. همه چیز رو تجربه کرده. از اون گذشته اینکه اینقدر صادقه که همه رو میگه خیلی خوبه. منم کلی سیاست به خرج دادم، اصلا طوری رفتار نمی کنم که از چیزی ناراحت شدم که راحت باشه و همه چیز رو برام بگه. حتی اونبار که حوصله م سر رفته بود بهش زنگ زدم که بریم بیرون گفت که باید بره خونه ی همون دختره که ازش پول می خواد، چون بازم پولش رو طلب کرده
تو چی گفتی؟
گفتم باشه، من خودت رو می خوام. تو هرطور راحتی همون کار رو بکن. فکر کنم کم کم داره بهم علاقمند میشه، مامانش خواسته من رو ببینه
حالا تو دوستش داری؟
خب معلومه. خیلی دوستش دارم. عاشقش شدم
!!!!!!!! .................؟؟؟
و من مونده بودم، اینکه این دختر چرا اون پسر رو دوست داره معلومه اما اون پسر این دختر رو برای چی می خواد!؟